سخته حوصله بعضي آدما رو نداشته باشي ولي مجبور باشي به خاطر يكسري همجواريها تحملشون كني . راحت نيست بهش بگي دوست ندارم باهات دوستي كنم چون خيلي لوسي ( به معناي واقعي كلمه ) . قبلن همه از پرحرفيش شاكي بودن ولي برام مهم نبود خب گوش نمي كردم ولي الان رسمن لوسي از تمام كارها و رفتارها و صحبتهاش مي باره . وقتي هر حرف عادي و معمولي و با كلي كج و كوله كردن خودش و دهنش مي زنه وقتي فكر مي كنه با همين لحن حرف زدن بايد گزارش روزانه كل زندگيشو من گوش كنم ، اينكه فكر مي كنه كه براي من مهمه همسرش امرزو نهار نخورده و يا براي من هم ناراحت كننده ترين خبر اينه كه ديروز همسرش نتونسته به باشگاه بره و ........ دلم مي خواد يه حرف گنده بارش كنم البته يكي دو دفعه بهش گفتم درست صحبت كنه ولي خب فايده نداشته . مي شه باهاش نبود ولي عواقبي داره اينكار كه به دردسرش نمي ارزه يعني الان حوصله خاله زنك بازي و ندارم كه حالا هي بقيه بيان بگن واي چي شده ؟ واي شما كه خيلي خوب بوديد ؟ واي چرا اينطوري شد . اعصاب زيادي ندارم .
*********************************
يكي از تخصص هاي همشگي من در رانندگي رد كردن خروجي هاست . نمي دونم چه درديه و حواسم كجاست . امروز شانس آوردم بعد از پيكانشهر يه خروجي بود كه دور بزنم وگرنه شايد مجبور مي شدم تا كرج برم