۱۳۹۱ مهر ۱, شنبه

No comment

ديشب  عقد وحيد و رومينا بود . دفعه اول نبود كه شاهد همچين مراسمي بودم . 9 سال پيش شاهد عقد پوپك بودم ولي ايندفعه حسش فرق مي كرد اون موقع دلشوره و نگراني بود ولي ديشب دلتنگي . حس كردم ديگه ازش دور شدم ، ديگه جدي جدي رفت .  رابطه من و وحيد خواهر و برادري نبود . برام دوست بود همراه بود حتي پايه پيچوندنام . خيلي كارها برام كرد بدون وحيد خيلي كارها ممكن نبود . خيلي كارها براش انجام دادم . شايد روزي برسه كه حتي ماه به ماه هم نبينمش حتي من و يادش نياد ولي هيچوقت پشيمون نمي شم از كارهايي كه براش كردم . حالا زندگيش يكي ديگه شده ، نبايد انتظاري ازش داشت حتي انتظار دوست داشته شدن ، اعتراضي هم نيست زندگي همينه  رسمش همينه ،  قطعاً يه روزي هم من انتظار دارم نفر اول زندگي همسرم باشم قبل از همه قبل از خانواده  . از الان دلتنگشم شايد هم نگرانش . وحيد عزيزم  برادر يه دونه من  هميشه تو قلبمي