۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

به آرامي ....

يه عمر زندگي كردم براي دل ديگران . سعي كردم دختر خوب خونه باشم . سره به زير باشم رو حرف كسي حرف نزم ، ياغي نباشم ، شورشي نباشم ، زبون دراز نباشم  . مايه سربلندي خانواده باشم عادت نداشتم  خيلي از خونه بيرون برم از اداره به خونه از خونه به اداره  همين .براي همين ازم راضي بودن دخترخوب خانواده . ولي به چه قيمتي ؟؟؟؟؟قيمتش گزاف بود خيلي گزاف . به قيمت جووني نكردن ، زندگي نكردن ، يه آدم ترسو ، خجالتي بي اعتماد به نفس بودن . هيچ جايي و نديدم  هيچ لذتي نبردم هيچ شيطنتي نكردم . نه اينكه دوست نداشتم ، نه ، آخه من دخترخوب خونه بودم  نمي خواستم خارج از چارچوب خانواده كاري انجام بدم ولي تا كي ؟؟؟؟ بالاخره اين همه انرژي از يه جايي  مي زنه بيرون ،
مي تركه ، منفجر مي شه مثل يه بادكنك كه زيادي باد شده .  من هم به اينجا رسيدم ، خسته شدم ، بريدم . دلم
مي خواد  براي خودم زندگي كنم به دل خودم . با آرزوهاي خودم . با  دوستاي خودم . دلم شور و حرارت زندگي مي خواد . تجربه هاي جديد، آدمهاي جديد ،زندگي جديد . دلم شادي مي خواد
ولي  بقيه عادت كردن به نسيم سابق نمي خوان بپذيرن من آرزوهاي خودم و دارم ، دنياي خودم ، زندگي خودم . بايد بجنگم با همه  درمورد همه چيز . اين روزا لباس رزم پوشيدم همه چي و آماده يه مبارزه كردم  سخت و نفسگير .  دلم نمي خواد به جرم زن بودن از همه چيز محروم باشم  از همه اجازه بگيرم  براي زندگي كردن .
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . .. .،
من دلم نمي خواد به آرامي بميرم