ديروز 9 دي ماه بود يكسال گذشت از اولين باري كه ديدمت . تو اون رستوران سنتي پشت پاساژ مفيد تو با اون پيراهن سه دكمه و من با باروني قرمز . هر دو مونده بوديم تو يه كار انجام شده كه اولش فكر مي كرديم افروز شوخي مي كنه و بعد جدي شد . انتظار زنگ زدنت و نداشتم و تو هم انتظار اين همه همراهي و طولاني شدن . ولي زنگ زدي ، همراه شدي . براي هر دومون اين رابطه يه جور ديگه بود با هيچكس اينقدر راحت و جور نبوديم . حرف من نيست خودت گفتي تو وقتايي كه مي دونستم صادقانه حرف مي زني . كارهايي كرديم كه شايد براي بقيه عجيب و غريب بود و انتظار نداشتن . مخصوصاً تولدي كه برام گرفتي . از همون لحظه اول فهميدم كه چه برنامه اي داري ولي خودم و زدم به اون راه كه نمي دونم جريان چيه حتي مي دونستم كي رفتي كادو بخري و چي هم مي خري . ولي هيچي نگفتم دلم نيومد خرابش كنم .
همه اون روزها و لحظه يادمه با جزئيات دقيق با تاريخ و ساعت ولي مطئنم كه تو هيچكدوم و به ياد نمي ياري حتي ديروز . تو حتي الان من و هم به ياد نمي ياري ....
وقتی که تو نيستی
من حزن هزار آسمان بی اردیبهشت را
گريه میکنم
وقتی که تو نيستی
من حزن هزار آسمان بی اردیبهشت را
گريه میکنم
دلتنگ تو ام
پشت پرچين ارديبهشت
منتظرت مي مانم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر