۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه

مهربونی خالص

مهربونی اون شب  و دوست داشتم. نمی دونم مال بارون بود یا خودش ولی خیلی به دلم نشست . زیر اون بارون سیل آسا وقتی خیس آب می لرزیدم آروم اومد  و لیوان نوشیدنی و داد دستم و چتری شد تا خیس نشم تا نلرزم . وقتی کلی گشت تا یه چیزی پیدا کنه که خیس نباشه و من بشینم . وقتی رفته بودیم خونه سروش رفتم تو تراس تا با پوپک تلفنی صحبت کنم اومد و آروم بغلم کرد و با نگرانی گوش می داد . اینکه بیشتر از من نگران دیر شدن و بازخواست بود . می دونم خیلی چیزای کوچیکی هستن ولی دلنشین بود آرومم کرد . نه اینکه هیچوقت خوبی و مهربونی ندیدم ازش چرا زیاد بوده ولی اینبار یه جور دیگه بود خالص بود .