۱۳۹۲ مهر ۱۰, چهارشنبه

حال خوب اين روزا

بعضي اتفاقها بايد بيفوته حتي اگه بدترين باشه ، مثل ديدن يه عكس دو نفره تو روزايي كه حالت خوبه و فراموش كردي و ديدنش دوباره همه چي مياره رو ، خاطرات و سطل سطل از ته قلبت مي كشه بيرون و ديدن او عكس ويرونت ميكنه و مطمئن ميشي درباره شكهايي كه داشتي و ايمان مياري به حس ششمت . ولي بايد مي ديدي تا وقتي كه داري به در و يوار مي خوردي و هيچكاري نمي تونستي بكني و تنها كاري كه ازت بر اومد رو آوردن به دوستي بود كه نذاره كاري كه نبايد بكني و انجام بدي و اون دوست باعث بشه يه تغيير بزرگ برات شروع بشه ، تغييري كه مدتها بود دنبالش بودي ، آرزوت بود . باعث بشه كه دوباره حالت خوب بشه ، نفس بكشي و به خودت ايمان بياري . اون زخم خوب شده و درد نمي كنه ولي جاش هنوز هست خيلي هم عميق ، اما نگاه كردن بهش حال خوبم و عوض نميكنه يادم مياره كه بابتش چه چيز ارزشمندي و دارم بد ست آوردم . يادم مي مونه كه از اتفاقات بد هم استقبال كنم جلوشون و نگيرم بذارم جاري بشن تو زندگي بعدش حتما زلاليه وصافيه