۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

دلتنگی


دلم  تنگ شده برای اون سوئیت 32 متری صورتی  تو اون  کوچه  باریک ورودممنوع که تو همیشه می رفتی و من هیچ وقت نتونستم . دلم تنگ شده برای تا دیروقت بیرون بودنامون که وقتی بر می گشتیم من  می خوابیدم و غر می زدم که شستن2تا ظرف و چقدرطولش میدی . دلم تنگ شده برای اون محله قدیمی با  مردم و راننده های با معرفتش که این تازه راننده ناشی هروقت اومد اونجا ماشینش یه مشکلی پیدا کرد به دادش رسیدن  حتی وقتی تو  ترافیک صبحگاهی یادگار وقتی ماشین خاموش شده بود و هیچ جوره روشن  نمیشد حتی یدونه بوق هم نزدن تازه ماشین و هل هم دادن . دلم تنگ شده برای خیلی وقتها ، لحظه ها ، گریه ها ، خنده ها . حتی روزی که چمدونت و می بستیم و تلاش می کردم گریه نکنم ولی بیشتر از همه دلم برای خودت تنگ شده برای خنده های از ته دلت برای برق شیطنت چشمات .  هنوزبه جای خالیت عادت نکردم . هر روز میرم به میز کارت سر می زنم تا غریبه ای و آنجا نبینم . کاش  هنوز اینجا بودی

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

يكشنبه دوست داشتني

كم كم دارم عاشق  يكشنبه ها مي شم . ديگه صبح يكشنبه با  ناراحتي بيدار نمي شم كه تو دلم بگم اّه دوباره بايد برم  اون خراب شده سركار .  هيچ چيز لذت بخش تر از اين نيست كه كله صبح بري استخر خلوت و تو آب شناور بشي .  خيلي روز دوست داشتني مي شه .اينقدر دوست داشتني كه حتي وقتي دم در شركت حراست بهت  تذكر مي ده بابت مانتو  يه لبخند  تحويلشون مي دي .  كاش مي شد  .  كاش  براي هر روز  هفته يه بهانه براي دوست داشتن پيدا مي كردم.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

فراموشي

ديدي بعضي وقتها دلت براي يه نفر تنگ شده داري مي ميري كه يه لحظه ببينيش تو همون موقع  يكي  از جلوت رد مي شه كه ازش متنفري  بعد يهو حس مي كني اين  آدمي كه دلت براش تنگ شده چند سال ديگه چقدر شبيه اين آدمي كه ازش بدت مي ياد مي شه  راه رفتنش ، حرف زدنش و ... بعد يه لحظه زمان از حركت برات مي ايسته ، همه  در اطرافت حركت مي كنن و تو ثابت مي موني وقتي برمي گردي به حال مي بيني ديگه دوستش نداري ديگه دلت تنگ نيست . احساس مي كني يه باري از دوشت برداشته شده  سبك مي شي  لبخند مي زني و مي ري

شروع دوباره

خيلي وقت بود كه دلم يه صفحه سفيد مي خواست كه هر وقت دلم خواست بيام و سياهش كنم . خط بكشم توش .  سال ۸۲ يه وبلاگ داشتم به اسمه اينجا سرزمين من است يه روز كه خيلي قاطي بودم  زدم  از بيخ و بن  حذفش كردم . يه عمر گذشته از اون روزا .
حالا دوباره يه دفتر سفيد پيدا كردم  كه خيلي حرفها كه تو دلم هست و نمي شه به كسي گفت اينجا مي نويسم . آخه بد دچار خودسانسوريم