آخرين روزي بود كه اين مسير و
اومدم هميشه آخرينها سخته حتي اگه انتخاب
خودت باشه . دلم گرفت وقتي صبح از اون خيابان پر گل سمت واحد
اومدم به اين فكر كردم كه ديگه تموم شد
5 صبح بيدار شدن ، اتوبان ، جاده قديم و.... بي انصافيه اگه بگم همه اين سالها بد بود برام ،
من اينجا بزرگ شدم ، ياد گرفتم ، آدمهاي مختلف اومدن و رفتن تجربه هاي زياد ، روزي كه اومدم يه دختربچه خام بود ولي حالا با يه كوله بار تجربه
دارم ميرم ، سختيهايي هم كه داشت مشكلات و سختيهاي عمومي بود و براي همه بود ولي من اين شانس و داشتم كه با بهترين مديرهاي اينجا كار
كنم جز يه مدت كوتاه . بيشترين سهم تو
پيشرفت كاري من و آقاي آقاخاني داشت مردي كه اجازه داد درسم و ادامه بدم و همون درس خوندن و آمل رفتن روند زندگي و شخصيتي من و عوض كرد كه ادامه اين روند
شد اينكه الان اينجام ، رفتنم از زامياد به
شركت جديد يه جهش خيلي بزرگه اينجا هر كسي نمي تونه واردش بشه حالا بستگي به خودم داره
كه چقد بتونم تلاش كنم و پشتكار داشته
باشم اميدوارم بتونم روزهاي سخت اوليه رو
پشت سر بذارم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر