۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

اين چه حسيه ، چه حاليه ؟

خواستم بيام و از  خاطره 4 آذر بنويسم و  تولد ناگهاني ميم ، اينكه قرار نبود باشي و  به خاطر دل يكي ديگه دعوت شدي ولي تمام شب ، من سنگيني نگاهت و حس مي كردم . ولي نشد بيام  و بنويسم  آخه من امسال 4 آذرم و  با يكي ديگه  شريك شده بودم و شكلات قلبي قرمز ازش گرفته بودم . خواستم از  حال خوش اون شب بنويسم و بي خوابيش  ولي نمي شد آخه  تمام  شب 4 آذر امسال تو خودم  بودم و فكرم مشغول . فكر خواستن و نخواستن . بودن و نبودن . جنگ عقل و دل . نه اينكه دلم بخواد با تو باشم  ، نه  ولي نمي خواد هم با شكلات قلبي قرمز باشه . كي تموم مي شه اين آذر ماه لعنتي با اينهمه خاطره
دلم هواي اون روز  جمعه باروني و كرده كنار ساحل و درياي طوفاني و آسمون گرفته ، چه حال خوشي داشتم