۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

I’m so lonely, broken angel

چند روزی بود که دوباره یادش کرده بودم ولی خوب تصمیمی بود که گرفته بودم به خاطر خودم هم که شده نباید تغییرش میدادم ولی وقتی اون چراغ روشن و تو یاهو دیدم دلم گرفت یه بغض اومد که داشت خفه ام می کرد نمی دونم من و دید یا نه ولی چند دفعه روشن و خاموش شدم تا ببینم چه میکنه ولی بود یه زمانی هم بیکار شاید اون هم منتظر عکس العمل من بود چون هیچوقت تو یاهو نمی یاد اولین بار بود اینهمه طولانی دلم لرزید . تو راه خونه یه تصویر جلو چشمم بود یه چراغ روشن با یه اسم . میدونستم که دیگه خبری ازش نمیشه خوب خودم خواسته بودم .نمی دونم چه اتفاقی افتاد ولی زنگ زد همون لحظه . صداش غمگین بود و این غمگین ترم کرد . حرف خاصی نبود وصحبت کوتاه .
حالا امروز یه روز پر ازخاطره اس نمی دونم که باید چه بکنم . این و هم نمیدونم چرا شکلات قلبی درست تو همچین روزهایی یاد من می کنه

۴ نظر:

  1. تَرک می‌خوری، می‌شکنی، میریزی زمین. اما همه‌ی اینا یواش یواش ازت یه آدم می‌سازه، نشکن‌تر از همیشه.

    پاسخحذف
  2. شکلات قلبی زنده اس پس!!!!

    پاسخحذف
  3. همه اینها روزی فراموش می شود و تنها چیزی که می ماند اثرش است، امیدوارم اثر آن چیزی خوبی از کار دربیاید

    پاسخحذف
  4. میگم تو اینجا رو ساختی فقط از شکست عشقی و محل کار بد و... اینا بنویسی؟؟؟ ما گناه کردیم؟؟؟ خوب بیا از غواصی و عشق و حال و سفر و ... بنویس من که میدونم چه آتیشی سوزوندی!!!

    پاسخحذف