هر وقت کسی می خواست در مورد من صحبت کنه اولین حرفی که میزد درمورد صبوری من بود . همیشه آدم صبوری بودم و آرام . ولی یه مدت بود که خودم نبودم دیگه . با کوچکترین حرفی برآشفته میشدم . زود رنج وحساس . صبوری که فراموش شده بود و یک آرامش ازدست رفته . با کوچکترین ناراحتی اشک بود که سرایز می شد . این نسیم ضعیف و دوست نداشتم . ازاین که دیگران اشکهای من و می بینند ناراحت بودم همه می گفتند درس خوندن تو یه شهر دیگه و کار کردن همزمان خسته ات کرده ولی من خسته نبودم این دوسال جزو بهترین روزهای زندگیم بود و حتی رفت و آمدش و هم دوست داشتم و بسیار هم خوش گذشت که حتما ازش مینویسم . یادمه چند وقت پیش تو محل کارم وقتی یه گره ای توی کارم افتاد و با یه مخالفتی روبرو شدم چنان گریه وزاری راه انداختم که بیا و ببین. کل همکارها من و اشک ریزان دیده بودند و با تعجب می پرسیدند چه اتفاقی افتاده که من به این حال افتادم حتی چند نفر با دیدن حال و روزم خودشون رفتند دنبال کارم که خوب درست نشد .
دیروز همون مسئله قبلی که حل نشده بود با سختی و ناراحتی بیشتری ظاهر شد .من این دوروز مدام از دفتر این معاون به دفتر مدیر بعدی دررفت و امد بودم و در نهایت سر از دفتر قائم مقام مدیرعامل دراوردم و هردفعه یک دربسته فقط در مقابلم بود و مشکل حل نشد . وقتی پشت دراتاق یکی ازهمین مدیران منتظر نشسته بودم یه لحظه دیدم چقدر آرام هستم . نه بغضی نه اشکی حتی یک قطره . شما که غریبه نیستید حتی تمرکز کردم به این مسئله و فکرکردم شاید اینطوری گریه ای بگیره واشکیبیاد ولی نه ، جز آرامش خبر دیگری نبود . وقتی درسرمای غروب دلگیر پاییزی بدون هیچ نتیجه ای به اتاقم برمیگشتم خوشحال بودم که دوباره خودم شدم . نمی دونم چه اتفاقی افتاده ولی الان نسیمی هستم که دوباره صبوری می کند صبوری
manam hamishe sabourito doost dashtam albate bazi vaghta ke dige az had migzaroondi lajam da miomad va delam mikhast be jaye u ye aksolamali neshoon bedam
پاسخحذفbe har hal omidvaram hamishe az khod razi bashi ;P