آبان سال گذشته از متفاوت ترين ماهها و روزهاي عمرم بود . هيچ وقتي اون روزها رو فراموش نمي كنم .
هميشه دوستي براي من دوطرفه بوده و در يك رابطه با تمام وجود حضور داشتم و اينكه كسي بخواد از اين دوستي سوء استفاده كنه غيرقابل بخشش برام . مثل اين مي مونه كه بهم خيانت شده . پارسال وقتي فهميدم دوست و هم خونه ايم چه كار كرده ، شوكه شده بودم ،باور نمي كردم . مدام شك مي مي كردم و مي گفتم نه اشتباه مي كني محاله ولي وقتي با ميم صحبت م كردم و دوتايي همه چي و مي ذاشتيم كنار هم به اين نتيجه مي رسيدم كه اشتباه نكرديم . مشكل بزرگ اين بود كه نمي تونستيم به خودش ثابت كنيم و براي همين كاري نمي تونستيم انجام بديم غيرمستقيم بهش گفتيم كه تا هفته بعد بايد اتفاق و جبران كنه ولي هفته بعد اتفاق ديگه اي در راه بود ....
راهنمايي بودم كه پدربزرگم كه خيلي دوستش داشتم فوت كرد بعد از فوتش مرگ عزيزي و از نزديك حس نكرده بودم . تو همين روز سال گذشته درست وقتي كه دوست سابق قرار بود مهلتش تموم بشه ، اون اتفاق افتاد . وقتي خواهرش به من گفت پدرشون فوت كرده و از من خواست كه تا تهران همراهيش كنم و اجازه ندم كه متوجه بشه باز هم شوكه بودم . گير كرده بودم نمي دونستم بايد تو اين شرايط به كسي كه به من و دوستي با من خيانت كرده كمك كنم كه مسئله برابر بود با فراموش كردن همه چي يا اين كه نبخشم و همراهيش نكنم . خيلي سخت بود كه در تمام طول راه شمال تا تهران دلداريش بدم و اميد بيخودي در حالي كه مي دونستم همه چيز تموم شده و پدرش و از دست داده و اجازه ندم كه متوجه بشه . تا حالا تو اين موقعيت نبودم مني كه وقتي عصبي مي شم دچار خنده هاي عصبي مي شم بايد آرومش مي كردم .
شب وقتي به خونه خودمون رفتم فكر مي كردم كه همه چي خوابه . اتفاقات دو هفته پيش كه زندگيم و بهم ريخته بود و بعد اين مرگ ناگهاني .
فردا حالم بهتر بود و چون تهران بودم به شركت رفتم ولي بعد چند ساعت بعد خبر فوت مادربزرگم و به من دادن . دو مرگ در 2 روز . هيچوقت مرگ و اينقدر نزديك حس نكرده بودم . و خوب دوباره از تهران به شمال براي عزاداري ديگر .
بعد از اون اتفاق به خاطر حال دوست سابق ديگه در مورد اون اتفاق صحبت نكرديم ولي اين به اين معني نبود كه فراموشش كردم هنوز هم ته دلم يه كينه و ناراحتي هست . مي دونم كه ديگه نمي شه كاريش كرد بايد همون موقع بهش مي گفتم كه من مي دونم تو كي هستي و چيكار كردي ولي خب نمي شد . بهترين تصميم اين بود كه بعد درس از زندگيم پاكش كنم و حالا دارم سعي مي كنم اينكار و انجام بدم .
ولی حرف رو باید زد !
پاسخحذف