خيلي وقته ننوشتم يعني يه وقتهايي حسش بوده ولي نشده و وقتي مي شد نوشت حسش نبود . روزگار مي گذره . چند هفته پيش بايد پنجشنبه مي يومدم شركت صبح ديرتر حركت كردم و با اتوبوسهاي BRT اومدم ياد دوران دانشجويي افتادم كه كرج درس مي خوندم و هر روز از سه راه تهرانپارس با اتوبوس مي رفتم آزادي . تك تك خيابونها رو حفظ بودم دلم مي خواست تو يكي از اون خونه قديمي هاي اطراف ميدون فردوسي زندگي كنم .عاشق اون زير گذر خيابان آزادي بودم بعد كارخونه زمزم وقتي يهو با سرعت اتوبوس مي رفت پايين و دل من هم هري مي ريخت. اون روزها همراه بود با يه عشق يه طرفه تمام طول مسير به عليرضا فكر مي كردم و دختري كه به من ترجيح داده بود . حالا بعد اين همه سال دوباره من هستم و ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر